از عواملی که به عقیده علمای لیبرال دمکراسی برای رهبریت ایجاد مشروعیت میکند کاریزما میباشد، کاریزما به مشخصات رفتاری،ظاهری و غیره که مختص شخصیت فرد میباشد و باعث میشود مردم گرد او آمده و جذب وی گردند، گفته میشود و به این نوع از رهبری، رهبریت کاریزماتیک میگویند.
در این راستا عدهای امام خمینی(ره) را به علت مشخصات فردی وی (تمأنینه و آرامش وی و ظاهر زاهدانه ایشان و زندگی خالصانه آن بزرگوار) مشروعیت وی برای رهبری را کاریزماتیک مینامند که این ظلمی در حق مشروعیت ایشان برای رهبری امت اسلامی است.
مشروعیت از دیدگاه اسلام شیعی تنها از طریق خداوند ایجاد میشود و این سلسله از مشروعیتها که طولاً مشتمل بر ولایت فقیه میشود برای اعلم فقیه، ولایت و مشروعیت میآورد نه هیچکس دیگر (چه با زور بر سر حکومت باشد یا از طریق انتخابات مردم رهبر شده یا مردم گرد وی آمده باشند و او را رهبر خود بنامند) .جالب است بدانیم در فرقه وهابیت اگر شخصی با زور و کودتا هم بر مسند قدرت بنشیند حاکم شرع میباشد و اطاعت از او واجب میشود (نکته:نبایدزیر بار زور رفت مگر زورش پرزور باشد!) پس مشروعیت نظام ما و رهبری این نظام که در طول ولایت خدا و بعد پیامبر(ص) و پس از آن ائمه اطهار بر زمین است که در زمان غیبت امام زمان(عج) بر دوش فقیهترن اشخاص در احادیث میباشد پس برخاسته از متن اسلام و برگرفته از نص صریح احادیث صحیح میباشد.
نتیجهگیری: مشروعیت نظام ولایت فقیه(ج.ا.ا) از جانب خداوند عزوجل میباشد و از طریق کاریزماتیک یا انتخابات و دمکراسی ایجاد نمیشود.
اگر بخواهیم حکومت اسلامی و حکومت دمکراسی لیبرال را مورد بررسی قرار دهیم کتابها باید نوشت ،پس به امید آنکه این نوشته جرقهای برای مطالعه بیشتر در این باره باشد.
در این قسمت اندیشه لیبرالیسم را پیرامون مبحث حکومت میگویم .
حکومت از نگاه ماکس وبر که از نظریه پردازان مطرح دمکراسی میباشد دارای دو اصل اساسی میباشد که تعریف حکومت و تعیین نوع حکومت تابع این دو اصل میباشد.
1. سیاست: (منظور ایشان حاکمان و حکمرانان و روسای یک نظام میباشند).
2. جامعه: (تعریف آن مطابق با لغت آن و گروهی که بر آنان حکومت میشوند).
وی خارج از این دو دیگر پارامتری برای حکومت قائل نیست، و همچنین نوع حکومت را از طریق نوع رابطه این دو ضلع مشخص میگردد، مثلاً اگر رابطه یکطرفه از سیاست به سمت جامعه باشد حکومت تیرانی یا دیکتاتوری میباشد و در دمکراسی این رابطه دو طرفه است و همانگونه که سیاست بر جامعه تاثیرگذار است جامعه هم برای سیاست قدرت تعیین کنندهگی دارد که این نظریه با فرض اولیه آنها مبنی بر دو ضلعی بودن حکومت سازگار است اما . . .
بحث ما از اینجا شروع میشود که علیرغم دیدگاه لیبرال دمکراسی،در تعریف حکومت از نگاه اسلام از بعد سومی به نام حاکم مطلق برخوردار است که نقش حاکمیت خداوند را در حکومت بیان میدارد.
یعنی حکومت باید دارای ارکان زیر باشد در از سنن الهی پیروی کنند.
1. سیاست: (حاکمان و حکمرانان و روسای یک نظام میباشند.
2. جامعه: (گروهی که حق هدایت بر گردن حاکمان دارند).
3. حاکم مطلق: (نقش خداوند عزوجل در حکومتهای انسانها و اوست که اختیار جانها را دارد و قادر مطلق است).
در مورد گزینه سوم اینکه خداوند انسان را خلیفه خود در زمین قرار دادهاست و پیامبران جانشینان خداوند و هادیان جامعه میباشند و پس از آخرین پیامبر حضرت محمد(ص) نقش هدایت بر دوش امامان معصوم افتاد که تا امام دوازدهم ما یعنی حضرت مهدی(عج) ادامه یافت و در دوران غیبت ایشان این رسالت عظیم ابتدا به نواب خاصه(اربعه) و سپس به نواب عامه محول گردید که در احادیث نواب عامه را عالم ترین فرد به احادیث و فقه در عصر خود عنوان داشتهاند که ایشان ولایت مطلق برای حکومت هدایت را داراست، پس جایگاه ولی فقیه (ولایت حکومت و هدایت که از طرف خداوندبه وی محول گردیدهاست) در اصول اولیه دمکراسی که همان سیاست و جامعه میباشند گنجانده نشده و دمکراسی توانایی هضم این اصل اساسی را در خود ندارد و عقیم است.
ضمناً تاکید میگردد که نقش این ضلع سوم یک نقش طولی از بالا به پائین میباشد و بهصورت عرضی در کنار دو ضلع دیگر(جامعه،سیاست)قرار نمیگیرد یعنی سیاست(حکومت) اختیار تام حاکمیت بر جامعه(مثل دیکتاتوری) را ندارد و جامعه هم توان تاثیرگذاری مطلق(مثل لیبرال دمکراسی) را ندارد و این تاثیر گذاری در لوای حکومت الهی قرار میگیرد.
ادامه این بحث به موضوع حساس مشروعیت و مقبولیت منجر میشود که خود باید مشروح تبیین گردد و در یادداشتهای بعدی مورد کنکاش قرار میگیرد...انشاالله...