مي ترسم . همين ! مي ترسم براي خاك وطنم . خاكي كه هزاران سال است بر سر مالكيت اش، خون برادرانم در زمين پاكش شيارهايي را به سمت فناي كامل، رسم مي كند . شيارهايي كه بسيار نزديك است تا جوي شود، كانال شود، دريا شود، اقيانوس شود، دنيا شود ... و تازه اين همه، بخشي از تاريخ تكراري و هميشگي ايران من خواهد شد . ايراني متين، ايراني با وقار، ايراني پهلوان و صبور كه به هر گرگ و سگي اجازه مي دهد بر پيكر بي بديلش چنگال كثيف خود را بكشد؛ به خيال اينكه قيام كرده است يا حركتي عميق و بزرگ و بلند . يا ايران! تو كشور عزيز من هستي؛ هر چند هيچ در دست ندارم كه به تو هديه كنم ...